appearance
use your smile to change this world , but dont let this world change your smile
درباره وبلاگ


شب در چشمان من است، به سياهی چشمانم نگاه کن... روز در چشمان من است، به سفيدی چشمانم نگاه کن... شب و روز در چشمان من است، به چشمانم نگاه کن... پلک اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت...
چت باکس
اطلاعاتی درمورد اهدا یاخته (سلول) بنیادی واهمیت آن  

   در حال حاضر تنها راه درمان قطعی بیماران مبتلا به سرطان خون، تالاسمی وسایر بیماریهای خونی، پیوند سلولهای بنیادی خونساز به آنهاست. اين كار از طريق فردی که از لحاظ ژنتیکی(نه گروه خون) با بیمار مشابه باشد صورت مي پذيرد. 30% افراد بیمار از خانواده و فامیل خود فرد مشابه را  پیدا می‌کنند ولی 70% دیگر، در خانواده و فامیل فردي با ژنتيك مشابه را پیدا نكرده و می‌بایست از افراد غیرخویشاوند، ژنتیک مشابه را پيدا كنند و درصورت پیدا نکردن گزينه‌اي با چنين ويژگي‌هايي، جان خود را ازدست می‌دهند. همچنین تعداد افرادی که از لحاظ ژنتیکی در جامعه انسانی باهم مشابه باشند بسیار پایین است(احتمال دارد شما فرد مشابه باشید)لذا این امر مستلزم اینست که همه دست به دست هم بدهیم وبرای یاری رساندن به این عزیزان با گذاشتن تنها نیم ساعت از وقتمان و انجام یک آزمایش ساده خون،عضوی از این بانک سلول بنیادی شویم.در حال حاضر تعداد جمعیت ثبت نام شده در دو مرکز کمتر از 5هزار نفراست که این رقم بسیار بسیار پایین می باشد.لازم به ذکر است زمانی که جواب آزمایش ما با فرد بیماری مشابه باشد از سوی مرکز با ما تماس گرفته شده و اهدا در آن زمان صورت میگیرد و سلولهای بنیادی را ازخون ما میگیرند.شیوه اهدا،مشابه اهدای خون میباشد.
 
درایران دو مرکز ازداوطلبین ثبت نام بعمل می آورند:
بانک اهدا سلولهای بنیادی واقع در بیمارستان شریعتی تهران شنبه تا چهارشنبه(ازساعت8تا1)   پنجشنبه ها(ازساعت8تا12)
سایت جهت ثبت نام اینترنتی: http://www.iscdp.org/      شماره تماس:02184902669   
  
مرکز سپاس واقع در سازمان انتقال خون مرکزی(جنب برج میلاد(  شنبه تا چهارشنبه
 
سایت جهت ثبت نام اینترنتی: iscdr.ibto.ir            شماره تماس:02188067338
 
با پرینت ساده از این پوستر ونصب آن(باهماهنگی)در اماکن عمومی محل زندگی وکار خود مثل نانوایی،مسجد،هیئات مذهبی،دانشگاه و...مخصوصا درتهران به نجات جان این بیماران که اکثرا کودکند بشتابیم.(درحال حاضر انجام آزمایشHLA وثبت نام  درایران فقط در دومرکز بانک اهدا بیمارستان شریعتی ومرکز سپاس وابسته به سازمان انتقال خون درتهران  صورت می پذیرد و درسایرشهرها هنوز فعال نشده اند)

به تعداد آدم​های روی زمین راه هست برای رسیدن به پست و مقام و به همین میزان راه هست برای حفظ آن و پیشرفت و ترقی...در ادامه چند نمونه خدمت​شما عرض می​شود.

از زبان استاد زنده یاد «مهرداد اوستا» به شاعرى دیگر!

 گذشتى و نگذشتم، رَمیدى و نَرَمیدم
نهفتى و ننهفتم، چمیدى و نَچَمیدم

تو تا مدارج عالى، به اوج قدرت مالى
پریدى و نپریدم، رسیدى و نرسیدم

مدیح مردم نادان، سرودى و نسرودم
به نعره، چاک گریبان، دریدى و ندریدم

حواله‏ هاى «تویوتا» زمین و خانه و ویلا
گرفتى و نگرفتم، خریدى و نخریدم

به پیشگاه رئیسان، خمیدى و نخمیدم
کنار بادیه لیسان، لمیدى و نلمیدم

کنار دلبر مهر و، شَرا… شَ-… شربت لیمو
نشستى و ننشستم، چشیدى و نچشیدم

ز دوستان قدیمى، ز همدلان صمیمى
گسستى و نگسستم، بُریدى و نبریدم

خُزَ عبلات ادارى، براى سود تجارى
نوشتى و ننوشتم، دویدى و ندویدم

هزار نکته چون یخ، هزار بَه بَه و بَخ بَخ
پراندى و نپراندم، شنیدى و نشنیدم

تو بر زُغال فلانى، دَمیدى و نَدَمیدم
از آن که افتد و دانى، کشیدى و نکشیدم!

از کتاب رفوزه ها. ابوالفضل زرویی نصر آباد

فرشاد آیدا را دعوت به یک کافی شاپ کرد ...حالا 5 پایان متفاوت برای این دعوت و اتفاقات درون کافی شاپ برایتان روایت می کنیم.

پایان اول:

فرشاد به آیدا نگاه کرد و گفت: من دیگه مطمئن هستم، می خوام باهات ازدواج کنم، فردا میام خواستگاریت. در همین لحظه صدای وزیدن باد به گوش رسید، شمع خاموش شد، آیدا سفیدی چشمانش محو و کل چشمانش سیاه شد.

فرشاد با تعجب پرسید: لنز زدی آیدا؟! چرا یکهو چشمات اینطوری شد؟!

آیدا سری به حالت تاسف تکان داد و گفت: IQ! من که روبروت نشستم چطوری یه دفعه لنز زدم؟! یعنی الان متوجه نشدی من یه روح پلید هستم و آیدا نیستم؟!

فرشاد: خب؟!

آیدا: خب تو الان باید جیغ بکشی و فرار کنی!

فرشاد: چرا؟!

آیدا: خب من روحم دیگه، باید از من بترسی.

فرشاد: برو بینیم بابا! من از اجاره خونه و هزینه های زندگی مشترک نترسیدم و خواستم ازدواج کنم، حالا بیام از تو بترسم؟! برو بینیم باد بیاد! این شمع رو هم که خاموش کردی روشنش کن.

آیدا وقتی دید که دیگر کسی از او نمی ترسد ضایع شد و به همان جایی برگشت که از آنجا آمده بود و دیگر سعی نکرد انسانی را بترساند!

***



ادامه مطلب ...

گاهی یک عکس بیش از هر مقاله و سخنرانی و خطابه ای می تواند تاثیرگذار باشد...

ابتدا نگاهی به این آمار بیندازید:

- روزانه ۵۰ میلیون کیلو زباله خانگی توسط شهروندان ایرانی تولید می شود.

- تنها ۵ درصد از زباله های کشور که غیر زباله های صنعتی و کشاورزی است، بازیافت می شود .

- هر ایرانی روزانه ۷۰۰ گرم زباله تولید می کند.

- هم اکنون روزانه در ایران به اندازه هزار ساختمان ۵ طبقه به مساحت ۵۰۰ متر زباله انباشت می شود.

- …..

با همه پیشرفت های مادی و افزایش اطلاعات و آگاهی عمومی هنوز بسیاری از مردم زباله هایشان را از شیشه ماشین به بیرون پرت می کنند، هنوز به جای قرار دادن زباله در سطل های مخصوص که چند متر آنطرف تر است ترجیح می دهیم آنها را پای اولین تیر چراغ برقی که می بینیم رها کنیم، هنوز در اعیاد مذهبی خیابان ها را با انبوهی از لیوان های یکبار مصرفی که شربت آن را نوشیده ایم آلوده می کنیم، هنوز کانال های آب را با سطل زباله اشتباه می گیریم …

اگر برای محیط زیست ارزش قائل نمی شویم، اگر دل مان برای زیبایی شهرمان نمی سوزد، اگر شهرمان را خانه مان نمی دانیم، اگر احساس تعهدی به محیطی که در آن زندگی می کنیم نداریم، دستکم به احترام رفتگری که سجاده را در خیابان پهن می کند زباله ها را در کوچه و خیابان رها نکنیم، کمک کنیم او برای برداشتن بطری خالی نوشابه “ما”، پوست میوه ای که “ما” خوده ایم، جلد پفک و چیپسی که “ما” آن را خالی کرده ایم، دستمال کاغذی که “ما” آن مصرف کرده ایم کمرش مدام خم نشود….

1 / 5 / 1391برچسب:, :: 8:30 ::  نويسنده : atiye hashemi

با توجه به مشکلاتی که در حال حاضر در کشور وجود ندارد(!) اصولا همه مشکلات نداشته با گشت ارشاد حل می​شود؛ اگر باور ندارید خودتان بخوانید تا باور کنید.

می‌ره انواع غصه از دل‌ها
می‌رسه آب و نان به منزل‌ها
مزه‌ی زندگی عسل می‌شه
الغرض معضلات و مشکل‌ها
هرچی می‌خواد باشه حل می‌شه
گشت ارشاد باشه حل می‌شه



ادامه مطلب ...

چه زیبا گفت پيامبرم :بسا روزه داري که بهره اش از روزه،فقط گرسنگي و تشنگي است و بسا شب زنده داري که بهره او از عبادت شبانه اش فقط بي خوابي است...


 آخه هم وطنم...عزیزم...تا کی ادعای مسلمونی! این بود این همه توصیه به سادگی تو دینمون؟؟!!! فکر نمی کنی نتیجه گرسنگی و تشنگیت باید چیز دیگه ای به غیر از این سفره ی رنگارنگ باشه؟میشه کارهای زیباتری کرد... میشه سقفی زد بالای سر کسی... میشه نان بر سر سفره ی خالی فقیری برد... میشه از خدا مهربونی رو یاد گرفت...

مهربونی کن تو ماه مهمونی خدا...

این اتفاق ظاهرا در یک کشور دوست و دور اتفاق افتاده اما خب همیشه هر دوری به معنای فاصله نیست!

در یکی از کشورهای آمریکای لاتین، یکی از فامیل‌های یکی از رؤسای جمهور، پیش او می‌رود از او می‌خواهد که کاری برایش دست و پا کند. این گفت‌وگو بین آن‌ها صورت می‌گیرد:
- اگر می‌خواهی، مقام معاونت خودم را به تو بدهم؟
- شغل خوبی نیست.
- چرا؟
- برای این‌که همه‌اش باید جلوی دوربین خبرنگارها باشم.
- اگر دوست داری وزیر بشوی، یک وزارت خانه‌ تازه برایت تأسیس کنم.
- نه بابا، این هم دردسر دارد.
- چه دردسری؟
- ممکن است آدم را استیضاح کنند و من حال و حوصله‌اش را ندارم.
- وکالت مجلس چطور است؟
- نه، از آن هم خوشم نمی‌آید.
- استاندار می‌شوی؟
- نه.
- چرا؟
- چون باید با مقامات و شخصیت‌های محلی درگیر بشوم که حوصله‌اش را ندارم.
- دوست داری مدیرکل سازمانی بشوی؟
- نه.
- متأسفانه من دیگر نمی‌توانم کاری برایت پیدا کنم. چون از آن پایین‌تر، تخصص و سواد می‌خواهد.
                       

از کتاب «تفریحات سالم». عمران صلاحی. نشر ویستار

ساکنان تهران برای تهیه این کتاب طنز کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. سایر هموطنان نیز با پرداخت هزینه پست می توانند این رمان را سفارش بدهند.

صفحه قبل 1 صفحه بعد


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 50
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 53
بازدید ماه : 184
بازدید کل : 64021
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1




<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 50
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 53
بازدید ماه : 184
بازدید کل : 64021
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1

 
 
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است |طراحی : پیچک